رمان
رمان عروس سفارشی | مریم افروغ
ir.1roman.www برای دانلود رمان بیشتر به یک رمان مراجعه
کنید
3
بله خودم هستم.
لبخندی زد پس شما زن داییم هستین!
ِ به پاشا نمیخورد سنش بالا با شه ! که چشام گرد شد زن دایی
عکسش یعنی بهم دروغ گفتن
دلم میخواست کیفم و رها کنم و تا توان دارم بدَوم یهویی باید کجا میرفتم! ناچار تسلیم شدم.
شما خواهرزاده ی آقای پارسا هستید بهتون میخوره برادرشون باشید!
بله مهیاد هستم پنج سال ازش کوچیکترم.
نفس راحتی کشیدم که از چشاش دور نموند و باعث شد خندش بگیره
زن دایی بفرمایید از این طرف ماشین رو اونجا پارک کردم.
نگاهی برزخی به سمتش کردم گفت به من نگو زن دایی فکر کنم چند سال ازم بزرگتر باشی!
سرش رو تکون داد
باشه آیناز خانم چرا خودش نیومد دنبالم
ِ کار داشتن ع منو فرستادن دست و پاش رو گم کرد ت چیز .
به ماشین رسیدیم ع قفل ماشین رو زد و کیفم رو صندوق عقب گذاشت ماشالاه
مامان هر چی تونست چپوند تو کیف مثل اینکه قرار قحطی بیاد.
در ماشین رو برام باز کرد ع سوار شدم ، خودشم پشت فرمون نشست و حرکت کرد.
جلوی یه خونه ی ویلایی از حرکت ایستاد با تک بوقی در باز شد و ماشین رو به داخل باغ به حرکت در آورد
جلوی ویلا متوقف شد
- ۰۰/۰۱/۲۰