متن دلنوشته
متن بی شرح. از یه تیکه از متن در آرشیو فن پیج نویسنده، شین براری خوشم اومد و کپی کردمش
در آن روزگار، تنها پدر مرا میخواند
کاش گذر نمیکرد عمر
و همان لحظه و سال میماند
افسوووس ... این روزها اما
شبم پر از صد ستاره ی خاموش
بغض من میله وقفس دارد
دود را توی حلق می بلعم
(آسمان تنگی نفس دارد ..
پُک به سی/گار اندکی پیشتر از اینک زده ام
فندکی در دست، نخکش افکار خویش اتش زده ام
به یکباره بی پدر ، همچون بی پناهی ، غمناک و ماتم زده ام
یک شب خیس دود شد مرا
برای وداع آخر با پدر، چه زود دیر شد مرا..
کفش های بزرگ زندگی ام، چه زود به خواب شد هر قدم از پایم سیر شد ، از بس اشک ریخت ماهی سرخه گلی در تُنگِ بُلور، که میرفت در فضای گِرده و کوچکه تُنگ _شنا
اما، این منه، اسیر در غم. یک منه نهفته در من از خویشتن خویشتنِ خویش ، کش میرفت خود را. و یک من _ این میان گم میشد در من. و من مانده بودم که چه بگویم بر منی نهان در من! عاقبت پرسیدش از من؛ چرا شب را تا به سپیده ی صبح قدم میزنی و میجوی یکدم غم؟ ایستادم و تیرچراغ چوبی،و کج، از فرط خستگی، تکیه دادش بر من. سپس گفتمش ؛ گُم کرده ام! بدنبال خودم میگردم. نیمی از این منه در من، گم شده. آیا این من، را ندیدی؟
سکوت شد جوابم آنگاه.
دانه ی برف آرام مینشست بر شیب بینی ام ، اقرار
زیر پاهایم یخ زده بود از سرما
و من لبریز از غم ها، سرریز میشدم هر شب و اشک، اشک میچکیدم، همچون رسم یک شمع از گرما
آسمان شب رَوی هایم ، ریسمان میبافد هربار
پای آسمان ها درشبروی. کلیک نمایید
رودی که هی عطش دارد
روی رود برهنه از آبی
که فقط سنگ در سرش دارد
بعد پدر ، دلم غرق غم میشد
بغض من هی "شکستنی" میشد
کاش آن شب یکی از میانمان کم نمیشد
کاش فرشتهء مرگ از خانه ی مان رد نمی شد
دور عکسش خطی سیا!باریک
یک نفر سمت خویش هل میداد. http://shirinneshat.blogfa.com
خاطرات عجیب سنگی را
هی خطوط سیاه کش می رفت
سهم من از مداد رنگی
کاملا دلی مینویسه و رها