داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

#امیرخانی #داستان_کوتاه #مسابقات_نویسندگی #شهروزبراری #رمان #داستان_بلند #داستان_عاشقانه #شین-براری #رمان_خوب #وبلاگ_رمان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۹ خرداد ۰۲، ۲۳:۵۱ - #رمان #داستان_کوتاه
    محشر بود
نویسندگان

گل انار

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۴۲ ب.ظ

کودکی ام را میبینم،  در انبوهه درختان باران خورده ،     پسربچه ای را کنجکاو خیره به گل های سرخ انار میابم،  که محو شکوفه ی کوچک و سرخ آتشین گل اناری از شاخه جدا شده،   صدای قدمهای نگران مادر سکوتش را به دلهره می اندازد،  پسرک گل انار را از متن سنگ فرش حیاط می رباید تا مبادا مادرش سقوط گل انار را ببیند،  زیرا همین چندی پیش بود که در غروبی دل افسا  به حوصله نشسته بود  و  یکایک شکوفه های گل انار را از سرشاخه شمارش کرده بود ،       و دلش قندی را آب کرده بود که این پاییز  صد انار سرخ به بار خواهد نشست. حال اگر میدید که گلی از شاخه جدا گشته و اناری از سفره شب یلدا به یغمای نسیمی رهگذر رفته،  بی شک غصه به دل خواهد گرفت.  پسرک گل انار را در جیب پشتی شلوارک سفیدش  گذاشت و خالی بودن  دستانش را در بالای سرش اکران نمود تا  مبادا مادر شکی به دلش افتد   کوتاه زمانی گذشته بود که پسرک بارها نشسته و برخواسته بود  و گل انار لکه،ی گرد سرخی را همچون گل پامچال بر طرح و متن سفید شلوارکش هویدا کرده بود،  لعنت بر این گل سرخ انار    که چنین بر آبرویش خنجر رسوایی زده است...  شهروز براری صیقلانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی