داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

#امیرخانی #داستان_کوتاه #مسابقات_نویسندگی #شهروزبراری #رمان #داستان_بلند #داستان_عاشقانه #شین-براری #رمان_خوب #وبلاگ_رمان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۹ خرداد ۰۲، ۲۳:۵۱ - #رمان #داستان_کوتاه
    محشر بود
نویسندگان

آدلین ویرجینیا وولف

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۸ ب.ظ

نویسنده: شقایق بشیرزاده

تاریخ:

۱۷ فروردین ۱۳۹۹

کمتر کسی است که نام «آدلین ویرجینیا وولف» (۱۹۴۱-۱۸۸۲) به گوشش نخورده باشد. و کمتر کسی است که او را جزو ده نویسنده‌ی برتر جهان جای ندهد. بیوگرافی او بارها و بارها نوشته شده است. آن تاثیری که جامعه‌ی ویکتوریایی زمانه و آموزش خانگی توسط پدرش، بر آثارش گذاشته است و یا فوت زودهنگام مادر و خواهرش و تجاوز برادرش، جنگ جهانی‌ها، و فوت پدر و برادر و دوستانش بر روح و روانش گذاشته، همه و همه بسیار و از زوایای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است. وولف را نویسنده‌ای فمنیست می‌شناسند که داستان‌هایش را بر اساس جریان سیال ذهن می‌نوشته و متاثر و هم‌زمان با جیمز جویس و مارسل پروست پیشرو سبک نوینی در داستان‌نویسی بوده است. اما آنچه که وولف را وولف کرده است چه بوده؟ عده‌ای معتقدند اگر وولف بیمار نبود نمی‌توانست این‌گونه بنویسد. چرا که او هرگاه که افسردگی‌اش اوج می‌گرفت یا صداهایی درون سرش می‌شنید به خلق داستانی می‌نشست عمیق، درونی و سرشار از گفت‌وگوهای ذهنی. خود وولف اما عقیده‌ی دیگری داشت. او معتقد بود واقعیت، داستان و حقیقت همواره در تبادل هستند و وجود هر یک به آنهای دیگر وابسته است. 
آن چیزی که وولف را وولف ساخت، نه بیماری‌اش و نه دیدگاه‌های فمنیستی‌اش، بلکه فرار از کلیشه‌ها و عرف‌های جامعه‌ی زمان خود بود. او همیشه جلوتر از زمانه‌اش فکر می‌کرد، عمل می‌کرد و می‌نوشت. برای او بیان احساساتش، ابراز عقاید و جنگیدن برایشان کاری همیشگی بود.  
وولف بر خلاف تصور عام، انسانی اجتماعی بود. او پس از مرگ پدر با همان جمع دوستانه و ادیب سابقش گروه «بلومزبری»* را تشکیل داد. گروهی متشکل از روشنفکران و تحصیل‌کردگان دانشگاه کمبریج. اعضای گروه بدون هیچ محدودیتی در مورد موضوعات مختلف به بحث می‌نشستند. دلیل پرطرفدار بودن این گروه در قیاس با گروه‌های هم‌دوره‌ی خود، آثار بی‌شمار، نوشتن خاطرات روزانه، زندگی‌نامه، شرح‌ حال و همچنین فعالیت‌های متنوع از قبیل نقد، هنر، سیاست، ادبیات و اقتصاد بوده است. «کینز» از اعضای گروه در خاطرات خود چنین آورده است: «هیچ چیز اهمیت نداشت جز حالات ذهن ما و سایر مردم، و صد البته حالات ذهن خود ما... ما اخلاقیات رایج، عرف و عقل سنتی را یکسره انکار می‎کردیم.»**

در همین گروه ادبی و دایره‌ی دوستان بود که شخصیت وولف شکل گرفت، صیقل خورد و ذهن او را به سمت و سویی کشاند که دو کتاب اولش «سفر به خارج» و «شب و روز» را متاثر از همین گروه نوشت که داستان‌هایی واقع‌بینانه هستند. و در همین گروه بود که او با لئونارد وولف آشنا شد و ازدواج کرد. و با همکاری او «انتشارات هوگارث» را تأسیس کرد که آنجا نیز ثابت کرد که دیدگاهش فراتر و فارغ از تبعیض‌های تحمیل‌شده از سوی جامعه بوده است. برای او مهم بود زنان خوش‌فکر را دریابد. نویسندگان گمنام را بشناساند و کاری را شروع کند که کمتر کسی به خاطر ورشکست شدن جرأت انجامش را داشت. در این انتشارات او آثاری از «کاترین منسفیلد»، «الیوت» و «فاستر» منتشر کرد و «فروید» را به خوانندگان انگلیسی شناساند. از آن پس وقتِ  ویرجینیا به مدیریت سازمان و نقد ادبی و داستان‌نویسی و معاشرت با دوستان و سفر گذشت و در مدت بیست و شش سال نُه رمان، پنج مقاله مهم و سه مجموعه مقاله‌‌ی تحقیقی و چند داستان کوتاه منتشر کرد. 
از مهم‌ترین کتاب‌های او می‌توان به رمان «خانم دالوی» اشاره کرد که آن را تحت تاثیر رمان «اولیس» جیمز جویس نوشت. رمان «به سوی فانوس دریایی» جایزه‌ی «فمینا» را برای ویرجینیا به همراه آورد. «اورلاندو» نوعی داستان استعاری و تمثیلی است که در ادبیات انگلیسی بی‌نظیر به شمار آمده است. «خیزاب‌ها» نه حادثه‌ای در بر دارد و نه پیچ و خمی در داستان، بلکه رشته‌ای طولانی است از گفت‌وگوهای درونی. ویرجینیا وولف در کالج‌های دخترانه و پسرانه کمبریج سخنرانی‌هایی ایراد کرد که آنها را با ترکیبی از محاوره و گفت‌وگوی درونی در کتاب «اتاقی از آن خود» منتشر کرده است. 
او حتی در مرگ نیز پیشگام بود. زمانی که حس کرد دیگر زمانش فرا رسیده است با گذاشتن چند سنگ در جیب پیراهنش خودش را به رودخانه‌ی «اوز» سپرد. 

در نهایت او که به خوبی فلسفه و هنر و ادبیات را می‌شناخت، به نقاط ضعف خویش آگاه بود و از آنها در جهت بهتر شدن آثارش بهره می‌برد. و مهم‌تر از همه آنکه او برای رسیدن به اهدافش تمام کلیشه‌ها را می‌زدود و چیزی نوین خلق می‌کرد. چیزی که پس از گذشت سال‌ها هنوز او را پیشرو در ادبیات مدرن و نوین می‌کند. او همواره فراتر از زمانه‌ی خویش گام بر‌می‌داشت. 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی