داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

داستان کوتاه. رمان عاشقانه . رمان قدیمی . ادبیات داستانی

داستان کوتاه

#امیرخانی #داستان_کوتاه #مسابقات_نویسندگی #شهروزبراری #رمان #داستان_بلند #داستان_عاشقانه #شین-براری #رمان_خوب #وبلاگ_رمان

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات
  • ۱۹ خرداد ۰۲، ۲۳:۵۱ - #رمان #داستان_کوتاه
    محشر بود
نویسندگان

داستان بلند ممنوعه و دردسر انداز

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۹ ب.ظ

خلاصه اثری عمیق و  تحسین برانگیز به قلم  شین براری   که توقیف و بایکوت وزارت ارشاد است و انتشار آن در فضای مجازی سبب اعتراضات بسیار میان اهالی ادبیات داستانی شد و محتوای آن را  موجب اهانت به اعتقادات و عقاید مذهبی نسبت به یکی از امامان مطهر شیعه  برشمردند،  در صورتی که به هیچ وجه چنین تعبیری از محتوای این اثر نمیتوان داشت و تنها کج اندیشی برخی موجب بروز سوتفاهمات شد. .   
جستار[]  [] :  مکانی به نام خانه باغ  در میان شوره زار و کویر وجود دارد که حاصلخیز و پر از باغ مرکبات است،  خانه باغ برخلاف نامش   به وسعت یک محله ی بزرگ است که هر گوشه اش چندین خانواده و چندین خانه و کلبه بنا شده و هر خانواده از قوم و قبیله متفاوتی ست که در کمال آرامش کنار هم زندگی میکنند.  چندی از آخرین جنگ شان گذشته که خاندان غربتی ها را از حصار های  چوبی سمت برکه ی خانه باغ  به عقب راندند و درختان نخل را بازپس گرفتند.  با گذر زمان   و فرونشستن  خوشحالی پیروزی شان برابر  متجاوزان ،  و بازسازی مناطق آسیب دیده و ترمیم تانکر نفت در سمت نخلستان،  به مرور مشکلاتی داخلی بروز میکند و  اختلافاتی بر سر  سواستفاده برخی از اهالی خانه باغ بوجود می آید. در سیر پیشرفت و روند پیوستگی داستان  درختی از خانه باغ  به سرقت و به غربت میرود،  اهالی سرزمین  کویر و شوره زار   در تاریخ زیست خود هرگز درختی را به شکل حقیقی ندیده بودند   و برایش جلال و جبروتی  برپا و  برایش  سقفی از طلا ساختند تا از  تابش آفتاب  در امان باشد. اما این امر سبب نرسیدن آفتاب و خشکیده شدنش شد.  به خلاصه ای از اپیزود سوم این داستان بلند میپردازیم. ؛  
   خلاصه و چکیده اپیزود ؛   درون محوطه ای سرسبز و چندین هکتاری وجود دارد که پر از درختان سیب پرتقال  موز انگور  خرمالو  هلو  خرما  گلابی و انواع میوه جات دیگر وجود دارد که چندین خانواده با قومیت های مختلف در آن محوطه خانه ساخته اند،  و هرکدام پایبند سنت های بومی و ابا اجدادی خود زندگی میکند  و آنان این مکان محصور را اصطلاحا خانه باغ می نامند   این بیست خانواده  جمیعا به هشتاد و پنج نفر میرسند  ،  و عده ای به خانه باغ خوی گرفته اند و تمام مایحتاج خود را درون خانه باغ تامین میکنند،   ولی عده ای زحمت عبور از کویر و رفتن به اطراف و یا دور دست را به جان خریده و رفت و آمد میکنند،    خانه باغ  توسط کویری برهوت محاصره شده است . 
راه در آمد عمده و وارد کردن مایحتاج خانه باغ در وسط کویری بنام خاور وسطا ،  فروش و صادر کردن میوه جات و دارو های گیاهی و فروش آب زلال چشمه ی  شراب می باشد.   به قسمت هایی کوتاه و انتخابی بر حسب راندوم و اتفاقی از متن داستان بلند  خانه باغ میپردازیم   [ضمنن تاکید و تکرار میکنیم که نقل قولی از نویسنده اثر شین براری در مصاحبه اختصاصی با نشریه چوبک  در نیمه ی ماه تیر سال1394  که گفته اند؛  درود احترام،  بنده یک مسلمان زاده و با پیشینه ی عقیدتی و مذهبی  شیعه اثنی عشری 12 امامی هستم و  احترام و عرج و حرمت به ایمه معصومین و امامان و اهل بیت پیام آور ایزد منان ،  محمدرسول الله،  اشد واجبات و از موارد لازم الاجرا در زیستن و زندگانی ام بوده و است و نمیدانم چرا عده ای از سر قصد و اهداف حسدورزانه و رقابتی چنین دشمنی هایی میکنند و از احساسات و ارادت مخاطبین خاص مدرنیته ی جامعه امروزی سو استفاده و براحتی  با شیوه های کلیشه ای و قدیمی  تهمت و سفسته  و مقلته  آسمان ریسمان میبافند ،  و درخت پلاک هشت را کنایه از موارد مقدس و زیارتی و پاک دانسته و افکار کفرآمیز و خارج از خط مرام مسلک  خود را با بی رحمی به بنده ی حقیر  نصبت میدهند.  بنده تمام خاطرات کودکی ام را در ملک پدری ام جاری بود و پلاک آن ملک   عدد هشت بود   لذا از همین جهت از این عدد استفاده نمودم و در زاویه دیگر  خدمتتان عارضم که  بر طبق عقل سلیم   به هر  نهالی که از درختی حاصل شود و به صورت مستقل در خاک ریشه گیرد  و قد بکشد  درختچه گویند .  و اما اگر در متن اعتراضی به این اثر  ،  مخالفان و منتقدان   از واژه ی  درختزاده   بعنوان ذکر مثال بهره برده اند خلاف واقع و با نیت سیاه نمایی بوده است.   و من به هیچ وجه از چنین واژه ای بهره نگرفته ام تا مقدمات بروز سوتفاهم را فراهم کرده باشم.   برای اثری که مجوز چاپ و نشر صادر نمیکنند  چگونه نویسنده را به جرم ناکرده و اثری که چاپ و نشر شده  مجازات میکنند؟   مجازات پیش از وقوع جرم؟   چگونه  اتهام  نشر اهانت به مقدسات  را عنوان میدارید در حالیکه اثری چاپ و منتشر نگشته. این میان قسمت هایی از ممیزی اثر توسط کارکنان  خود نهاد مربوطه به فضای مجازی  راه یافته  که باید فرد خاطی مجازات گردد نه  بنده که به تشخیص و تصمیم وزارت ارشاد اسلامی احترام گذاشته و قید اصلاحیه و چاپ و نشر اثرم را زدم .   بابت اثری که عرضه نشده  چه جرمی میتواند بوقوع بپیوندد 

صفحه  010 خط سوم 

   بیبی زینب جلوی سایه ی  آقای فاق بلند  ایستاد و دست به کمر شروع به قرقر زدن کرد. 

مهین خانم گفت؛
 یعنی چه؟ آقای سید علی  شما رو ما اهالی این خونه باغ انتخاب کردیم که نماینده ما باشید،   نه اینکه ما چوب خودسری هاتون رو بخوریم،  این چه کار زشتی هست،   شما مگه ناموس سرتون نمیشه؟  از فردا من اگه بخوام از محوطه ی این خونه باغ چند هکتاری خارج بشم  چه خاکی باس توی سرم بکنم؟  سید لبخندش به لحن تندی تبدیل و با بی اعتنایی گفت؛  خب خارج بشید،  مگه به شما کسی گفت خارج نشو.... ؟   اینجا اسمش  خونه باغ  طوران هست و  همه چیز طبق اصول پیش میره .  شما بهانه جویی نکنید  که چهار تا همسایه فکر کنن الان اینجا چه خبره.  
خانم  مهین ادامه داد و گفت؛ آقای سید علی،   خروج از این خونه باغ ،  مستلزم عبور از پل چوبی روی برکه ست  و  الان که اونا رو به ادمای صد  پشت غریبه و چشم چرون و  بی دین و ایمون اجاره دادید     من توی محوطه ی خونه باغ خودمون بایستی  از یه  غریبه کسب تکلیف و اجازه کنم. این رسمشه؟..
آقای سنتی زاده وسط صحبت ها شد و گفت؛  خانم مهین  شما  چرا  با بی توجهی تمام حقایق رو وارونه جلوه میدهید؟   
مهین_ واااا؟  کدوم حقایق؟ 
سنتی زاده _   اینکه در ابتدای عرایظ خودتون فرمودید  که ما به جناب سیدعلی آقا  رای دادیم تا نماینده ی ما هشتاد نفر ساکنین باغ بشوند!   نخیر جانم ،  کدوم رای گیری؟  مگه شما آن موقع چند ساله بودید که اکنون با حرفهای  خلاف واقع  به مشروعیت این فرد  اعتبار میدهید،    شاید نهایت امر  شما آن موقع  هفت سال داشتید،  غیر از این است مگر؟ 
مهین_  نخیر آقای سنتی زاده  بنده اون موقع سینزده ساله بودم  
خانباجی کتل را راست کرده و دو قدم جلو تر به زمین میگذارد  و بی توجه به اهمیت ماجرا و این حقیقت که آقای سید علی  مباشر  خانه باغ ،  بی خبر و غیر قانونی قسمتی از  حریم مشترک را به غریبگان  غربتی اجاره و رهن کامل داده است   ذوق کرده و میگوید  ؛ سینزده ساااال؟  واااا اصلا هیچ بهش نمیاد  پنحاه  و سه سال داشته باشی!  
  سمت برکه برم و با توجه به اینکه شما آلاچیق های وسط برکه رو به ادمای هزار پشت غریبه اجاره دادید     من ناچار باید از جلوی چشم چهار تا غربتی و بیگانه رد شم 
مشت کریم باغبون یهو از پشت شمشادها بر میخیزد و قیچی اش را زیر چشمی ور انداز میکند  و با اخم بی آنکه نگاهش را از تیزی لبه ی قیچی برداشته باشد میگوید ؛  درست شنفتم؟  شما سرخود  یه قسمت از این خونه باغ  رو فروختید به  ادمای شرقی؟   این ملک و تکه زمین ،   سرای ابا اجدادی ماست  ،   شما  رگ و غیرت  تعصب منو ندیدید کجا جا گذاشتم؟   آخه از صبح هر چی گشتم  فقط این قیچی  هرس زنی  رو  پشت بوته ها  پیدا کردم   ،  اینم که  بوی  خون میده   .. 
خانباجی گفت؛  واااا؟   شوما که  هر جمعه  جلسه میزاشتی   و  برای ما از  بد بودن  و   خونه باغ فروش،  بودنه  شخص سرایدار قبلی بلغور میکردی،  پس چی شد آق سید علی؟   
آقای  خاتمیان با شالگردنی  سبز و کلاه کوچک کاموایی بروی سرش پیش اومد و با لهجه ی  مخصوص به ساکنین خونه های سمت  درختای  هلو   گفت ؛   والا عرضم به زورتون
سیدعلی؛  به حضورتون...
خاتمیان؛ خا،  همون که  شوما گوفتی   درسته.   عرضم به طول تون   آلاچیق های وسط  برکه  رو  نفروختیم که....   بلکه  کیرایه دادیم 
خانباجی؛  وااا؟  چه  بی حیا.    کیر  آیه  دیگه چیه؟ 
مهین خانم؛  ای باباااا   تو هم  منتظر وقتی  یه غلط املایی بگیری . خب منظورش   کرایه  بود  دیگه... 
خانباجی ؛  نه ،   این   کلاه کاموایی  با شال سبزش رو  من  میشناسم   از اوناست....   
میهن؛ از کدوماست؟ 
مشت کریم باغبون ؛  از هر کدوما  که میخواد باشه،  بزار باشه  ،     چرا  اصل ماجرا  یادتون میره؟ 
سیدعلی سریع  به  نوچه اش میگوید ؛  یالا  پذیرایی کن،   زود باش  نفری  یه  کیسه  سکه  بده  بهشون  ،   تا  از سهم این خونه باغ  بهشون  ناحقی و ظلم نشده باشه ،  
خاتمیان میگه ؛   این  سهم  عدالت رو  به نحو احسنت  تقسیم میکنه،  و  همه  یه کیسه سکه ،  از پول رهن و کیرایه  آلاچیق های  وسط  برکه  بهشون  میرسه  ،   
خانباجی پچ پچ کنان به مشت کریم باغبون میگه؛  
هیچ خبر داری  هرکی اومده زیر دست آق سید علی   نوچگی و  کلفتی کرده،  آخرش یه چیز از این خونه باغ دزدیده  و باهاش فرار کرده  به  غربت   سمت  کویر  ماسه ای   یا که سمت  شهر آجری   پناه دادن بهشون 
مشت کریم ؛  اخه مگه این خونه باغ چه چیز باارزشی برای  سرقت داره؟  
مهین ؛  ای بابااااا شما دیگه چرا مشت کریم؟  شما که خودت ماشالله باغبونی.   کافیه کمی اگاهی داشته باشید   تا   بفهمید  که  این خونه باغ  چرا  اینقدر واسه  اهالی شهرهای دیگه  ارزشمنده،   
خانباجی؛  خب چرا؟ 
مهین؛  خب  خونه باغمون   تنها جایی هست که داخلش این همه درخت میوه داره ،    و  خب  خیال میکنید  چجوری  امورات این خانه باغ و  سه وعده غذای ما هشتاد نفر ساکنین تهیه میشه!؟   خب با فروش و فرستادن میوه جات به  شهرهای کویری  و  بی آب و علف  دیگه.... 
مشت کریم ؛ یعنی میگی این چهار نفری که  دزدی کردن و رفتن یه  مکان  بهتر پناه گرفتن  با خودشون میوه از خانه باغ  دزدیده و همراه برده بودن؟  
مهین؛  نه، چقدر سطحی نگری  مشتی .  حواست کجاست؟   اونا  نهال های درختان  میوه رو  شبانه از ریشه برداشتن و بردند با خودشون. 
مشت کریم؛  خب اخه خاک این خونه باغ  برکت داره و واسه درختا خوبه    اما  شهر های اطراف  همه  شوره زار و لمیزرع هستن   خب نهال که میخشکه  و میپوکه شهروز براری صیقلانی روزنامه
خانباجی ؛  هاااا  تازه فهمیدم  واسه همین  گلدان گلدان شبها  خاک خانه باغ رو  از  حصار و  محدوده ی خانه باغ میبردند بیرون  و بجاش پول میگرفتن... ای  تخم سگ های  پتیاره  امشب  به   پدرشون میگم  تا  حسابی  کبودشون کنه  
خانباجی  برخواست و کتل کوچک چوبی اش را زیر بغل زد و لنگ لنگان به سمت پایین خانه باغ و خانه رفت تا فرزندانش را تنبیه کند 
.....

نظرات  (۹)

  • سوفیا آریانژاد
  • من واقعا  شیفته اثار شین براری بودم  و چون  موضوع درخت هشتم  پیش اومده ،  سعی میکنم  سکوت کنم تا گذر زمان  تکلیفم رو روشن کنه   چون کمی گیج شدم     چرا چنین  استعاره  خطرناکی باید بهره بگیره؟  گیج شدم از دستش

  • ملیکا موحد
  • بسیار زیبا و عالی . خب چرا مصاحبه خبرنگار ادبی فرهنگی ستون نشرکتب مجله چوبک رو با شین نمیزاریذ
    پاسخ:
    باشه پیدا کنم میزارمش
    چرا افترا میزنید؟ چرا توهمت میزنید
    حیا کنید توبه کنیدد الکی با آینده ی یه نویسنده جوان و موفق بازی نکنید . هیچ وجه چنین کج فکری هایی راه به سرمنزل مقصود نداره . بیژن خانزاد
    پاسخ:
    جناب خانزاد  کاملا  موافقم با شما
    عالی زیبا جالب
    سلام
    ممنون میشم به وبلاگ بنده هم یر بزنید...
    پاسخ:
    باشه
    خیلی جالب قبلا شنفته بودم اسم این نویسنده رو
  • شبنم میرزاخانی
  • Ziba bood
    Shin mr30
  • شبنم میرزاخانی
  • عالی بود مرسی که از شین میزاری پست
  • Mona Asafzadegan ASi Noshahr
  • سلام تصادفی از یک پیج در اینستا با هشتگ پیشگویی به این پیج رسیده ام . خیلی مشتاق یافتن کتابش بودم که دیروز در میدان انقلاب تهران توانستم دو برابر قیمت پشت جلد بخرمش. هنوز به دستم نرسیده چون من نوشهر هستم . لحظه شماری میکنم تا دوستم با کتاب بیاید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی